معنای بشری بودن وحی چیست؟
آیت الله جوادی آملی بحثی ویژه در معنای بعد بشری پیامبر و نقش آن در فرایند وحی دارد، که به نظر می رسد تلویحاً پاسخگویی به نظریه دکتر عبدالکریم سروش در باب ماهیت وحی قرآنی ذیل بحث «کلام محمد» مد نظر باشد. به ویژه آنکه در پایان بحث خود می گوید: «کجاندیشان به کجا میروند؟ و چگونه خود را سرگردان میکنند؟»
وی معتقد است : به طور کلّی بحث و گفتوگو از نبوّت و شئونات آن بر دو امر استوار است؛ یکی از آن دو به تبیین مبدأ فاعلی وحی برمیگردد و امر دوم، به تشریح مبدأ قابلی.
و در توضیح امر دوم می نویسد: از آنجا که رخداد نبوّت و پیامبری در یک زمان خاص و مکان ویژهای و برای فرد مشخّصی بود، لزوماً باید سابقه استعداد و آمادگی وجود داشته باشد؛ ولی این اصل فلسفی هیچ شأن و مقامی غیر از استعداد و قبول برای پیامبر به دنبال ندارد، نه فعل و کاری و نه تولید چیزی.
... پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در اوج و برترین پایه نبوّت خود هیچ سهمی جز فنا و اندکاک در وجه خالق یکتای خویش نداشته است. بدیهی است که کوچکترین سهمی در این صورت برای او نخواهد بود، بلکه سهم و تأثیر برای کسی است که دارای بقا بوده و باقی باشد نه فانی؛ زیرا تنها باقی است که میداند و میفهمد و ایجاد میکند و یافت میشود. بنابراین، سخن به اتّحاد حکم باقی و فانی قابل توجّه نبوده است؛ زیرا هرگز موجود باقی با فانی در یک سطح نیستند تا حکم واحد داشته باشند همانگونه که محو و نابودی و صحو و روشنایی با هم برابر نیستند و همچنین صعق و مدهوشی با بیداری و ظهور، مساوی نیستند؛ زیرا فنا، نابودی، مدهوشی برای سالکِ راهی راه رفعت و صعود است؛ امّا بقا، روشنایی و ظهور برای باقی که وجه الله است خواهد بود. از این رو، همه کتابهای الهی و صُحف آسمانی و کلمات و سخنان از آنِ حضرت حق تعالی بوده و برای دیگری کمترین سهمی در تولید وجود ندارد.
در مباحث گذشته بیان شد که اتّحاد دو موجودی که هر دو باقی و دارای فعلیّت باشد، ممتنع است؛ بلکه اتّحاد تنها در صورتی معنا دارد که یکی از آن دو فانی و دیگری باقی باشند. بدیهی است که هیچگونه برابری در این فرض وجود ندارد. از این رو، استناد اثر به یکی از آن دو برابر با استناد با دیگری نیست؛ مثلاً اگر وحی به حق سبحانه و تعالی اسناد یابد، از باب اسناد فعل به فاعل و به وجود آورنده آن است و اگر به رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) استناد داده شود، از نوع اسناد به قابل است. بنابراین وحی، الهی است به معنای آنکه موجد و آفریننده آن خداوند متعال است. وحی، بشری است به معنای اینکه قابل و پذیرای آن همان پیامبری است که مانند افراد بشر میخورد و در کوی و برزن راه میرود؛ امّا از جهتی دارای روح مجرّد و پاکیزه است، که در این صورت، جز سهم پذیرش و دریافت وحی سهم دیگری برای او نیست. بنابراین، جای هیچگونه اسناد وحی از عالیترین تا نازلترین مرحله وجودی آن به پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) جز قبول و فراگیری نیست. اگر بارها به جمع شئون نبوّت بنگری و همه ابعاد رسالتی را واکاوی، هرگز جای ایجاد، تولید و ایراد کلام نیست:
پیام این دو حکم یاد شده این است که الاهیّت وحی به معنای ایجاد و آفرینش آن است و نه چیز دیگر و بشریّت آن هم به معنای پذیرش است و نه چیز دیگر. با این بیان چه ربطی میان فعل و قبول و چه ارتباطی میان شنیدن و سخن گفتن و چه پیوندی میان مخاطب و متکلّم وجود دارد؟ آیا مگر نه آن است که تنها فاعل است که عطا میکند؟ و متکلّم است که به متعلّم و شاگرد میشنواند؟
(به نقل از : وحی و نبوت، صفحه 200الی204)
- ۹۴/۰۴/۰۳