استنطاق

ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوه‏

استنطاق

ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوه‏

استنطاق

باید از قرآن و حدیث استنطاق کنیم. دین دوای دردهای ماست ولی ما هم باید دردهای خود را عرضه کنیم و آن را «به حرف بیاوریم» و از او «بپرسیم». چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
در این وبلاگ مطالب گروه مطالعاتی المیزان در خصوص نظرات علامه طباطبایی و آیت الله جوادی آملی نیز مطرح می شود.
لینک گروه المیزان در پیام رسان ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2802319371C1ec9ed0c5a
کانال تلگرامی رضاکریمی:
https://telegram.me/karimireza1001

بایگانی
کلمات کلیدی

مروری بر سوره یوسف علیه السلام

رضا کریمی | چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴

یوسف علیه السلام عزیز مصر است و قصه او قصه پیروزی کید و مکر خدا بر کید و مکر غیر خداست. کید و مکر در معنای چاره اندیشی و نقشه کشی نامحسوس و ظریف به کار می روند و در این قصه بسیار تکرارشده اند. کید و مکر یعنی نیرنگ و نیرنگ یعنی کاری که رنگ مشخصی ندارد و پنهان است و ناگهان بر سرمان فرود می آید. پیچ و خم و روابط علی و معلولی یک ماجرا براساس کید و مکرهایی است که اساساً بنیاد یک قصه را می سازند و قهرمانان را به عنوان فاعل یا مفعول آنها معرفی می کند و همین روابط است که قصه را از یک نقل و روایت سرراست متمایز می کند. انصافاً هم کید و مکرها (چینش قصه و چاره جویی علی و معلولی) آنقدر قصه را نیکو کرده که عنوان احسن القصص به خود بگیرد. ماجرا درباره از قعرچاه برآمدن یوسف و به اوج ماه رسیدن اوست و با وجود نیکویی قصه این اصلاً بعید نمی رسد. اصل قصه عزیز بودن یوسف است و زیبایی او یکی از شاخه های فرعی داستان است که تنها در بخش مواجهه یوسف با زن عزیز مصر و زنان شهر قابل طرح است نه در ماجرای برادران و در ماجرای تأویل ها و در ماجرای به حکومت رسیدن. یوسف علیه السلام عزیز مصر است و بهترین و قرآنی ترین توصیف را از ماجرا حافظ کرده که هم به عزت یوسف و هم به حسودان و غیوران مکار اشاره دارد و هم فرود و فراز داستان را (در جهت بیان عزیز شدن یوسف) به عنوان خلاصه قصه بیان کرده است و در غزلی که از رایت منصور پادشاه و فتح و ظفر دم می زند گفته:

عزیز مصر به رغم برادران غیور   از قعر چاه برآمد و به اوج ماه رسید

عموماً تاریخ شاهد مظلومیت پیروان حق بوده است ولی این مظلومیت ۴ استثنا دارد: حکومت سلیمان نبی علیه السلام  که علاوه بر انسانها جن و شیطان را هم تسخیر کرده بود حکومت داود نبی و حکومت ذوالقرنین و دیگری عزیز مصر  که در اثر کید خدا به عزت رسید و نه تنها مردمان رعیت او شدند بلکه در سال آخر قحطی وقتی مردم هیچ چیز برای خرید گندم نیافتند خود را به او فروختند و همه برده او شدند! (المیزان، ذیل آیه 55). آخرین منصور تاریخ، مهدی دین پناه است و شباهتهای زیادی بین این عزیز و عزیز مصر در حسن و عزت و نحوه ظهور وجود دارد که حافظ قرآن گو هم این نکته را فهمیده و در همان غزل در بیان فتح و ظفر بیت بعدی را اینگونه می  سراید:

کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل     بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

اما کید و مکرهای احسن القصص و قصه عزیز مصر کدامها هستند؟ این چاره اندیشی ها دو نوعند: کید و مکر غیرخدا که باید به خدا پناه برد و از آن پرهیز کرد یعنی یا از ارتکابش پرهیز نمود یا از گزندش دوری کرد. نوع دیگر کید و مکر خداست که باید آن را طلب کرد وخواست و نشان دهنده این است که قدرت به دست اوست. این نوع مکر را خدا در اختیار بنده اش می گذارد  که به نظر من در لحظه غنیمت شمردن فرصت، این لطف خدا عملی می شود.

کید ومکرهای قصه در چند پرده قابل روایت است که با اعلام آیات به نحو ذیل طرح می شوند:

پرده اول: یوسف نباید رؤیایش را برای برادرانش روایت کند تا ضد او کیدی خطرناک به کار ببرند5. برادران برای معضل! یوسف چاره ای اندیشیدند تا جای او را در دل پدر بگیرند و بعد از این کار صالح شوند9. پس ادعای خیر کردند و اطمینان توخالی دادند و نمایش بازی کردند و دم از صداقت زدند و خون دروغین ریختند 18-11. اما نهایتاً مکرشان اثر نکرد و یعقوب باور نکرد ولی خود هم چاره نیندیشید مگر اینکه صبر جمیل داشته باشد و خدا را بر آنچه توصیف می کند یاری کننده بداند18.

پرده دوم: اهل کاروان از دیدن غلامی در چاه خوشحال شدند و نقشه ای کشیدند و به عنوان سرمایه او را پنهان کردند اما در نهایت او را به بهای ناچیز و با بی رغبتی فروختند 20و19.

پرده سوم: خریدار مصری به زنش می گوید او را تکریم کند شاید فایده ای برساند یا او را فرزندخود بگیریم. اما این ظاهر ماجراست و این چاره اندیشی برای خانواده به سرانجام نمی رسد. واقعیت این است که: اکنون خدا به یوسف مکنت داده به همراه نعمتهای دیگر و نیز می خواهد تأویل احادیث را یادش بدهد، خدا بر کارش غالب است ولی اکثر مردم نمی دانند21.

پرده چهارم: آن زن که صاحبخانه یوسف هم هست با او مراوده می کند و او را به خوش دعوت می نماید ولی او به خدا پناه می برد و می گوید رب من (به یاد داشته باشیم یوسف یک برده خرید و فروش شده است) بهترین جایگاه را به من داده است23. معنی این جمله چیست؟ یوسف بعدها وقتی حق آشکار می شود درباره این واقعه در اثبات عصمت خود می گوید: من در خفا خیانت نکردم خدا کید خائنین را به راه نمی آورد52. یوسف هم در اینجا مثل تمام قصه می خواهد از کار مخفی و خائنانه (کید) پرهیز کند. او در این خانه با دربهای قفل شده23 بی چاره است اما نقشه و کید زن اثر نمی کند و درب باز می شود طوری که آقای خانه نزد درب (باز شده) پیدا می شود25. یوسف هم به زن میل پیدا می کرداگر برهان پروردگارش را نمی دید و این نتیجه خالص شدن او بود، یوسف در بی چارگی بود و خود برای خود نفشه ای نکشید و خود را خالص نکرد بلکه خالص شد: او از خالص شدگان بود (مخلَصین:24) نه از خالص کنندگان (مخلِصین). زن هنگام بازشدن درب باز هم کیدی به کار برد و یوسف را متهم کرد اما شاهدی از خانواده خودش! ضد او شهادت داد26. یوسف اعلام بی گناهی کرد اما گفته اش کافی نبود و اگر شاهدی شهادت نمی داد گرفتار می شد. در اینجا شاهد در یک برهان ظریف و پلیسی (بخوانید مکارانه!) پیروز می شود: اگر پیراهن از جلو پاره شد زن راست می گوید و اگر پیراهن از عقب پاره شد مرد راست می گوید27و26. عزیز مصر پس از این ماجرای پر ماجرا می گوید این از کید شما زنان است و کید شما به راستی عظیم است28.

پرده پنجم: پس از این ماجرا نوبت به مکر دیگران می رسد. زنان شهر می گویند زن عزیز با برده اش مراوده کرده و شیفته اش شده است. زن عزیز هم وقتی مکرشان را می شنود مکری تدارک می بیند و با سه عامل متکا، چاقو و خروج ناگهانی یوسف بر زنان، مجلس قطع ید را برگزار می نماید طوری که زنان دچار بزرگی یوسف می شوند و او را بزرگ می دارند آنقدر که او را از حدود بشری خارج نموده و می گویند این جز یک فرشته گرامی نیست31. این بار زنان علیه یوسف کید به کار می برند اما یوسف چه می تواند بکند؟ او مشکلش را با خدا در میان می گذارد و خود چاره ای نمی اندیشد پس می گوید: اگر کیدشان را برنگردانی من به طرف آنها میل می کنم33. بهرین راه نجات از کید و مکر دنیا کید و مکر نکردن است و در حقیقت کید و مکر را به خدا واگذار کردن: سوء ظن به خود و حسن ظن به خدا. یوسف بعدها می گوید: من نفسم را تبرئه نمی کنم، نفس به بدی امر می کند مگر خدا رحم کند53.

پرده ششم: یوسف در زندان هنگام طلب دو جوان برای تأویل خوابشان از تشنگی آنها بهره می برد و فرصت را غنیمت می شمرد و  اعلام پیامبری می کند و آن دو مصاحب هم بندش را به توحید دعوت می نماید40-37. 

پرده هفتم : یوسف به کسی که تأویل خوابش نجات از زندان بود علی رغم قطعی اعلام کردن تأویل، گمان نجات می برد42 شاید چون ممکن است ناگهان خدا مکری کند و در سرنوشتش بداء پیش بیاید. یوسف به او گفت مرا نزد ربت یاد کن اما این چاره اندیشی با دخالت شیطان ناکام شد و او یوسف را از یاد برد تا چند سال دیگر در زندان بماند41.

پرده هشتم: پادشاه برای تعبیر خوابش به یوسف محتاج می شود و او فرصت را غنیمت می شمرد و به فرستاده پادشاه که به زندان آمده می گوید ماجرای قطع دست زنان را بپرس، قطعاً پرودگارم به کیدشان آگاه است50. در اینجا همه از جمله زن عزیز مصر به صداقت یوسف اعتراف می کنند51.

پرده نهم: اکنون یوسف از صادقین است و خیانت نمی کند52. او را با عنوان صدّیق خطاب می کنند46. پادشاه او را مخصوص خود می گرداند و وقتی یوسف با او تکلم می کند پادشاه می گوید تو قطعاً نزد ما دارای جایگاه و اعتماد هستی54. یوسف باز هم فرصت را غنیمت می شمرد و درخواست سرپرستی خزائن را می کند و اینگونه خدا او را به مکنت می رساند57.

پرده دهم: در سالهای قحطی برادران بر یوسف وارد می شوند. او آنها را می شناسد ولی آنها او را نمی شناسند. یوسف برای به دست آوردن برادرش کیدی می اندیشد و نیاز آنها را برای گندم را غنیمت می داند تا برادرش را به دست بیاورد. او با حکمی که خود برادران می دهند به عنوان سارق برادر را پیش خود نگه می دارد و اینگونه خدا برای یوسف کید کرد! و در آیین پادشاه جز به مشیت خدا گرفتن برادر میسر نبود76-59.

پرده یازدهم: وقتی برادران برای بار دوم درخواست بردن یک برادر را از پدر می کنند او گذشته و برادر اول را به یادشان می آورد اما باز هم چون گذشته کاری نمی کند و می گوید: فالله خیر حافظاً و هو ارحم الراحمین64. تنها کید و چاره یعقوب گرفتن میثاق برای بازگرداندن برادر است مگر آنکه حادثه ای بر آنها احاطه پیدا کند66.

پرده دوازدهم: وقتی برادران از پس گرفتن یوسف مأیوس شدند خلوت کردند تا چاره ای بیندیشند. بزرگشان گفت: مگر پدرتان از شما میثاق نگرفت و قبلاً هم در مورد یوسف کوتاهی کردید؟ پس من از اینجا حرکت نمی کنم تا یا پدر اذن بدهد یا خدا حکمی کند و او بهترین حکم کننده (چاره اندیش) است. نزد پدرتان برگردید و بگویید پسرت سرقت کرده و ما جز به آنچه می دانیم شهادت نمی دهیم و غیب هم نمی دانیم، از کاروانی که در آن بودیم بپرس81و80. به نظر من این بهترین، جامع ترین و الهی ترین چاره اندیشی ممکن از سوی بزرگ برادران بود. چون چاره را به خدا واگذار کرد و جز از آنچه که فراهم بود بهره نبرد.

پرده سیزدهم: پدر وقتی صحبتهای برادران را شنید باز هم آنچه در ماجرای یوسف گفت18 تکرار کرد: نفستان کار را برایتان آراسته است82. رفتار برادران در دو ماجرا یکسان نبود پس چرا پدر یکسان واکنش نشان داد؟! به نظر من در هر دو ماجرا برادران گرفتار ظاهر شده بودند: بار اول گرفتار کید خود و بار دوم گرفتار کید یوسف. آنها در هر دو مورد به بازی گرفته شدند.

پرده چهاردهم: یعقوب باز هم صبر جمیل پیشه کرد و گفت شاید خدا هردو را با هم برایم بیاورد83. یعقوب دائم به یاد یوسف بود و چشمانش از غم سفید شده بود، در حالی که خشمش را کنترل می کرد85 (و دست به کار و چاره ای نمی زد). او در پاسخ اعتراض دیگران درباب خطر هلاکت و مرگ از این غم می گفت: من غم واندوهم را با خدا در میان می گذارم. او به برادران می گفت نا امید نشوید که جز کافران ناامید نمی شوند87. این مناجات با خدا و امید به او چاره اندیشی او بود.

پرده پانزدهم: برادران اکنون به حال اضطرار رسیده اند و چاره را در آن می بینند که با ذلت به عزیز بگویند: به ما و اهل ما ضرر رسیده و ما بضاعتی کم آورده ایم نیازمان را کامل رفع نما و بر ما تصدق کن که خدا متصدقین را دوست دارد88 (این دعا را اکنون بعضی منتظرین شیعی هم زمزمه می کنند). اکنون این چاره اندیشی موحدانه مشکلات را حل می کند: یوسف خود را می شناساند و برادران به خطای خود اعتراف می کنند و یوسف هم توبیخ را کنار می گذارد و با پیراهن او پدر بینا می شود.97-89.

پرده شانزدهم: برادران از پدر می خواهند برایشان استغفار کند اما او چاره را در این می بیند تا در فرصت مناسب که زمان استجابت دعاست (سحرگاه جمعه:المیزان، ذیل آیه 98) استغفار کند پس می گوید برایتان استغفار خواهم کرد98.

پرده هفدهم: اکنون یوسف عزیز مصر و مشگل گشاست اما باز هم به پدر و مادرش می گوید اگر خدا بخواهد در امنیت وارد مصر خواهید شد99.

پرده هجدهم: یوسف اکنون تبلور قدرت خداست شاید به همین دلیل است که به او سجده می کنند100.

تأویل هم از مایه های اصلی قصه یوسف است (101، 100، 44، 37، 6) . پیام تأویل این است که در ماجراهای پر پیچ وخم زندگی ظاهر را نبینیم بلکه به مشیت و اراده الهی بیندیشیم که قطعاً محقق می شود و جز به دست او تغییر نمی یابد.

این قصه از اخبار غیب بود که به پیامبر وحی شد و در زمانی که مردمان تصمیم خود را مجتمع می کردند و مکر می نمودند هیچ کس نبود تا ماجرا را ببیند102. یوسف با بهره گیری از ملک و یادگیری تأویل برگزیده شد101. سوره یوسف با این پیام که کاملاً مرتبط با قصه است تمام می شود: مردم حتی اگر حرص بزنی مؤمن نمی شوند و اکثراً در حال شرک ایمان دارند (چاره ای نیست و کار به دست تو نهاده نشده است). بگو این راهم است و من و هر کس تبعیت من می کند بر بصیرت ایستاده و به خدا دعوت می کنیم. تاریخ آنقدر به رسولان فشار آورد تا جایی که گمان بردند به آنها دروغ گفته شده! اما یاری ما رسید و هرکس را بخواهیم نجات می دهیم.

به نظر من سوره یوسف می گوید مردم هزار خواسته دارند اما اول و آخرشان به یک خواسته می رسد.

  • ۹۴/۰۲/۱۶
  • رضا کریمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی