تأملی در عبارت فساد فی الارض
مشتقات صلح و صلاح در دو معنای شاخص به کار می روند: یکی در معنای عدم فساد در عالم؛ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ (شعراء/152، نمل/48) و دیگری مقابل جنگ. به نظر میرسد معنای اول اعم از دومی باشد. اگر ریشه کلمه را به معنای اعم خود ذیل هماهنگی و وحدت و پیوستگی ببریم آن وقت صلح و نجنگیدن مستلزم پذیرش هماهنگی و وحدت است. امروزه بهویژه در تلقی مدرن بیشتر صلح، ذیل اندیشهی«عدم خشونت» معنا میشود. اما در نگرشی عام میتوان صلح را بهصورت گسترده و به وسعت زمین تفسیر نمود و به جای نگاه روانشناسانه و جامعهشناسانه، مواجههای هستیشناسانه را در پیش گرفت.
بنابراین فساد را میتوان خلل در زمین و زمان نامید. یعنی گناه و جرم در شرایطی که در زمین و زمان آثار خود را برجا بگذارد فساد نامیده میشود. میبینیم که فساد و زمین در قرآن بارها در کنار یکدیگر بیان میشوند: فَسادٍ فِی الْأَرْض(مائده/32)، یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً(مائده/33 و64)، َ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْض(قصص/77)، أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (غافر/26) الْفَسادِ فِی الْأَرْض(هود/116)، ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْر(روم/41).فساد، «فساد در زمین» است، به عبارت دیگر تفاوت فساد و گناه در این است که گناه در زمین و زمان ظهور آشکار ندارد، گرچه گناه، بهویژه گناهان کبیره نهایتاً آثار تکوینی از خود به جای میگذارد اما این فساد است که در زمین «جاری» میشود. گناه مانند فساد زمین مند نیست لذا آثار آن بیشتر فردی است.
از این جهت شاید بفهمیم که چرا خداوند اذن فساد عالمگیر میدهد تا جایی که میخوانیم: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (انعام/44). خداوند بعد از فراموشی یاد خدا دربهای «همهچیز» را بر آنان میگشاید. چون قاعدهی آفرینش این است که همهچیز میل به هماهنگی دارد. فساد هم در عین ناهماهنگی در عالم،بهنوعی هماهنگی تصنعی به وجود میآورد. این ناهماهنگی تصنعی است چون فطری و طبیعی نیست بلکه به تعبیر قرآن از مکر الهی ناشی می شود[1].به تعبیری میتوان گفت در وضعیت فساد،«اجتماع»بر «تفرقه» صورت میگیرد[2]. گرچه به دلیل همین ناهماهنگی ذاتی، در این هماهنگی تصنعی پایداری وجود ندارد. ولی نکته این است که پایان ناگهان سر میرسد! چرا عذاب مانند قیامت (ساعت، زمان) ناگهان سرمیرسد؟! این پرسشی مهم است. فساد بهجهت عالمگیری خود را پنهان میکند و لذا تا سقف بر سر اهل خانه خراب نشود آنان که از عمق فاجعه خبر ندارند خبردار نمیشوند! این مانند قیامت است که بر مردمان سنگین و غیرِقابل پیشبینی است: ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَة (اعراف/187).
امروزه فساد بربرخی زشتیها یا مفاسد اقتصادی یا عدم رعایت برخی مظاهر و مناسک دینیاطلاقمیشود، اما آیا میتوان فساد را به این موارد خلاصه کرد؟ به نظر میرسد مطابق تفسیر «زمینمند» از فساد میبایست مصادیق مهمتر را در موارد دیگر جستوجو کرد. ما میتوانیم بگوییم عادت به بدقولی و بدامانتی از مهمترین مصادیق فساد هستند. اما اگر فساد را خلل در هماهنگی و پیوستگی عالم بدانیم آن وقت این موارد در رأس فسادهای بشر در زمین قرار میگیرند. در روایات آمده است که در سه چیز هیچ رخصت و استثنایی وجود ندارد[3]:بدعهدی، بدامانتی و عدم نیکی با والدین. در رعایت این سه، دین و ایمان طرف مقابل هم مهم نیست. اکنون فکر کنیم که آیا این سه،محور مشترکی دارند؟ چه چیز اینها را به قواعدی استثناناپذیر و فرادینی تبدیل کرده است. فکر میکنم محور مشترک، «هماهنگی و پیوستگی» بین انسانها باشد. عهد یعنی قراردادی که بین افراد پیوستگی ایجاد میکند و اساساً به گفتهی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)عهد، فراگیرترین فرمان الهی است که انسانها با وجود اختلاف تمایلات و تشتت آرا در مسائل مختلف، بر این مسئله توافق دارند و آن را تعظیم میکنند[4]. امانت هم نشان اعتمادی است که از انس انسانها و احساس امنیت در میان مردمان خبر میدهد. نیکی به پدر و مادرمظهر رابطهای فراتر از یک نسل است و نشان میدهد در آبادانی و صلح زمین نهفقط مردمان یک نسل بلکه رابطهی نسلها نیز میبایست بر صلح و نیکی باشد.
چه چیز این سه فساد را فرمانی در رأس امور قرار میدهد؟ گفتیم که عهد و امانت و نیکی به والدین اولاً استثناناپذیر هستند و ثانیاً فرادینی. یعنی فجور و بیدینی فرد نمیتواند موجب نقض این فرامین شود. اما فرادینی بودن آنها به معنای غیرالهی بودنشان نیست و نمیبایست میان این دو خلط کرد. این قواعد و فرامین فریضهی خدا هستند و گرچه مورد تأکید دین هستند اما به گواهی تاریخ در میان نیکان و فاجران هم پذیرفته و تعظیم شدهاند و عدم رعایت آنها با واکنش خدای منتقم روبهرو شده است.
اکنون که پیشنهاد ما این است که فساد را زمینمند بفهمیم باید بدانیم منظور از زمین گهوارهای است که با گام نهادن بر شانهی آن میبایست با خدا بودن را تمرین کرد و با خدا بودن مستلزم رعایت هماهنگی و صلح عالم است. اگر غیر از خدا در عالم خدایی دیگر بود فساد میشد: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا (انبیاء /22). به عبارت دیگر این تلقی از فساد بر اساس نگرشی توحیدی بنیان نهاده شده است. توحید مساوی با هماهنگی مطلق در عالم است و هیچکس اجازهی مقابله با این نظم توحیدی را ندارد. و هرکس عدم رخصت را نقض کند به مکر و استدراج الهی میافتد و پس از مدتی ناگهان همهچیز برایش تمام میشود!
سنت املاء و استدراج را بر اساس همین معنا از فساد میتوان تبیین کرد. خداوند اجازه میدهد تا هرچیزی به نهایت بسط خود برسد: وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِین (اعراف/182و183). فساد در زمین است و خداوند مهلت میدهد تا فساد عالمگیر شود آنگاه ناگهان واکنش نشان میدهد. البته ناگهانی بودن از سوی فسادکنندگان معنی دارد. چراکه آنها غرقشدگانی هستند که بیرون از عالم خود را نمیبینند. پس «نمیدانند» که بهتدریج چه بر سرشان میآید و وقتی عذاب سر میرسد آن را ناگهان ادراک میکنند.
میتوانیم این را هم بگوییم که نگاه توحیدی و بینش زمینمند نسبت به فساد بر این اساس است که بدانیم خداوند بر همهکس ریزش و رحمت دارد و این و آن را عطا میدهد. آن کس که به غیرخدا رغبت کند بازهم در معرض ریزش باران هستی است. اما تا آنجا که بندگان این رحمت را بپذیرند و در رحمت الهی و جریان فیاض هستی خلل وارد نکنند.
یکی از نشانهها و نتایج این تلقی این است که در مفهوم منکر هم همان تعریف زمینمند وجود دارد: «معروف»و«منکر» در روابطآدمها معنی پیدا میکنند. مقدمهی امر به معروف ونهی از منکر ولایت ومهربانی است وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر (توبه/72) یعنی امر به معروف و نهی از منکر در شرایطی توصیه میشود که قبل از آن ولایتی به وجود آمده و رابطه و نسبتی میان آدمها برقرار شده باشد.اما میان منافقین، ولایت وجود ندارد و آنها امر به منکر و نهی از معروف میکنند! الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ (توبه/69).
یکی دیگر از نتایج این تفسیر، نقش «رضایت» در شناخت فاسدان است. انسانها با رضایت و خشم با دیگران نسبت برقرار میکنند و وقتی به فعل قومی رضایت داده شود داخل در آن قوم شدهاند. در واقع رضایت و خشم عامل اجتماع مردم است و این رضایت چنان در برقراری پیوند مؤثر است که میتواند ملاک قضاوت در مورد عمل آنها شود.مصداق مهم این واقعه، رفتار قوم ثمود است که به هلاکت آنها منجر شد. یکی از افراد قوم ثمود شتر صالح را پی کرد اما خداوند این فعل را به همهی قوم تعمیم داد[5]. در قرآن آمده است: کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها ... فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها (شمس/11و14). در این آیات ضمائر همه، سومشخص جمع هستند اما در بین آنها به یک ضمیر سومشخص مفرد بر میخوریم إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (شمس/12). این تغییر ضمیر از جمع به مفرد و مفرد به جمع نشان از سرایت عمل فرد به جامعه به واسطهی رضایت قوماست که لایهی پنهان آن را میتوانیم بر اساس فهم زمینمند از فساد درک کنیم.
برای درک فهم فسادعالمگیر باید در مفهوم فتنه تفکر کرد. ویژگیهایی که برای فتنه بیان شده است نشان از زمینمند بودن و فراگیری آن است: فتنه از اختیار مردم خارج است و هر مفتون را نمیتوان سرزنش کرد (نهج البلاغه، حکمت15). فتنه فقط دامان ظالمین را نمیگیرد: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّة (انفال/25)، هرکس با فتنه دربیفتد درهم میشکندش و خوردش میکند (خطبه151). فتنه از قتل بزرگتر است و آنقدر میکشد و فشار میآورد تا به ارتداد بکشاند (بقره/217). موسی (علیهالسلام) هنگام زلزله در قومش به خدا گفت: أَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ، ، آیا ما را به خاطر آنچه سفیهان کردند هلاک میکنی؟ این جز فتنهات نیست هرکس را بخواهی گمراه میکنی و هرکس را بخواهی هدایت میکنی (اعراف/155). این بیان نبی نشان از فراگیری فتنه و نیز ظهور قدرت الهی در آن است.
راهحل مقابله با فتنه چیست؟ گفتهاند: یا باید با یار قیام کرد یا کناره گرفت و راحت شد (نهج البلاغه، خطبهی 5) وسلامت ماند. و نیز گفتهاند: باید مثل شتر دوساله بود که نه سواری میدهد و نه دوشیده میشود (حکمت1 نهج البلاغه).راهحل اساسی در فتنه و فساد فراگیر «هجرت» است. باید اول هجرت نمود و بعد جهاد کرد (نحل/110). عمل کردن در فتنه تبعیت از متشابهات است و انسان را ظالم و منافق میکند، چراکه فتنهی فراگیر آدمی را همرنگ خود میکند. امیرالمؤمنین میفرماید در فتنه پرچم فتنه و نشانهی بدعت نشوید، جماعت را بگیرید و بر خدا مظلوم وارد شوید نه ظالم (خطبه151نهج البلاغه). گفتن اینکه «در زمین مستضعف بودیم» توجیه پذیرفتهای نیست. زمین وسیع است و پیروزی بسیار و راحتی یا اجر الهی در انتظار است (نساء/100-97).
راه مقابله با فتنه را برای مقابله با فساد میتوان توصیه نمود. اما در اینجا سخن از ارائهی راهکار نیست و تنها در پی تفکر در معنای حقیقی فساد هستیم. بیان این ویژگیها بهطور اجمال بود و اولاً به درک بیشتر فراگیری فساد کمک میکرد و ثانیاً اجمالاً به رفع این سوءتفاهم احتمالی کمک میکرد که تفسیر زمینمند فساد نمیبایست به معنای انفعال و برخی تصورات غلط ناشی از جبرتاریخی باشد.
اکنون با این معنا، باید بگوییم مشکل اصلی جامعهی ما ناهماهنگی و گسیختگی است. اسراف در وقت و هزینه و نیروی انسانی فساد است. عدم عمل به وعدهها فساد است. بدامانتی در امور اقتصادی و غیرِاقتصادی هم موجب خلل در روابط و نسبتها است. سپردن سکان مدیریت به افراد ناشایست هم موجب ناهماهنگی در آن حوزهی مدیریتی و حوزههای تحتتأثیر آن است. این ناهماهنگی در قرآن فساد و عدم برقراریِ صلح نام دارد. علاوه بر این موارد، سکوت همراه با رضایت مردم در مقابل مفاسد هم خود فساد است، چنانکه گفتیم راضیان به فعل یک قوم جزء همان فاعلان به حساب میآیند و راضیان فساد خود فاسد هستند، چراکه فساد همه را میبلعد مگر کسی که نارضایتی از وضع موجود را حداقل در قلب خود بیابد.
آیندآ
زمینمند بودن فساد تجلیات مختلفی دارد: گاهی منظور ساختاری شدن فساد است و گاهی تبدیل رفتارها به «فرهنگ» مردم منظور است که در زندگی روزمره، سنتها و رفتارهای خواص تجلی پیدا میکند. اما همهی مصادیق شناختهشده از فساد را میبایست به یک اصل کلی برگردانیم: آنجا که صلح و و
[1] هماهنگی فعلی مدرنیته را هم می بایست غیرفطری و غیرطبیعی دانست. همیشه متفکران نسبت به این وضعیت غیرطبیعی هشدار داده اند. اکنون در وضع پست مدرنیته شواهد زیادی برای بی ثباتی در غرب در آرای متفکران وجود دارد، اما در اوج قدرت مدرنیته هم فردی مانند کریستوفر مارلو اعلام کرد که بشر روح خودش را در ازای دریافت قدرت به شیطان فروخته است. و بشربی روح چگونه می تواند پایدار بماند؟
[2]فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَة (نهج البلاغه، خطبه147)
[3]ثَلَاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَحَدٍ فِیهِنَّ رُخْصَةً أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْن (کافی ، ج2، ص 163)
[4]فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُود (عهدنامه مالک اشتر، نامه 53 نهج البلاغه)
[5] إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِین(خطبه 201 نهج البلاغه)
- ۹۴/۰۳/۲۰