تبیین قاعده تفرد در قرآن و نهج البلاغه
نوعی سلوک در نامه31 نهج البلاغه است که می توان نام آن را «قاعده تفرد» گذاشت: تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی. یعنی زمانی که انسان به «فردیت» خود بپردازد و مصداق آیه «علیکم انفسکم» شود.
چنین کسی بهتعبیر امیرالمؤمنین به تفرد رسیده است وامور خود را به صورت «محض» و «جدی» و دور از دیگران وهوای نفس پیگیری می کند: تفرد سبب جدای ذکر غیر و اهتمام به فرای خود می شود: یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی. تفرد سبب جدیت و خلوص می شود: فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا یَشُوبُهُ کَذِب.
اما سؤال مهم در اینجا این است که اگر کسی بهخودش یپردازد پس تکلیف انسان نسبت به دیگری چه می شود؟ یک پاسخ این است که خودسازی طبیعتا منجربه دیگرسازی می شود. به عبارت دیگر هرکس میان خود و خدایش را اصلاح کند خدا میان او و مردم را اصلاح می کند، هرکس آخرتش را اصلاح کند خدا دنیایش را درست می کند.
پاسخ دیگر در همیننامه است: وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی
این نامه از پدر به فرزند است: مِنَ الْوَالِدِ ... الَى الْمَوْلُود. اما از یکی بهدیگری نیست بلکه از یکی به پارهتن خود بلکه از خود به خود است. اگر کسی در شعاع شخصیت آدمی نباشد بیگانه است و با او کاری نیست و ضررش ضرری نمی زند.
این سخن با امر به معروف و نهی از منکر در تضاد نیست ولی راه حل جمع بین قاعده تفرد با مسئولیتهای اجتماعی باید درست بیان شود. به نظرم جمع صحیح این است که دایره «فرد» را توسعه بدهیم. اساسا افراد واسع الوجود در قبال دیگران مسئولیت دارند.
خدا به پیامبرش می گوید: حرص مردم (نحل/37) و وکالت (نحل/108) و قیمومیت (غاشیه/22) دیگران ممنوع است و او فقط مأمور ابلاغ وتذکردهنده (غاشیه/21) است. اما در عین حال پیامبر بار امت خود را به دوش کشید و به تعبیر روایات همین تکلیف او را پیر کرد. در سوره هود خداوند به پیامبرش می فرماید:فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ اما این دستور تنها مربوط به تو نیست، هم تو باید استقامت کنی «و همچنین کسانی که با تو به سوی خدا آمده اند» باید استقامت کنند وَ مَنْ تابَ مَعَکَ. در حدیث معروفی از ابن عباس چنین میخوانیم: «هیچ آیهای شدید و مشکلتر از این آیه بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل نشد و لذا هنگامی که اصحاب از آن حضرت پرسیدند چرا به این زودی موهای شما سفید شده و آثار پیری نمایان، گشته، فرمود: مرا سوره هود و واقعه پیر کرد!
در سوره نساء آمده است که لاتکلف الا نفسک وبعد: حرض المؤمنین. می شود گفت گرچه پیامبر جز خودش مکلف نیست اما مأمور است تا مؤمنین را شائق به خود کند تا حدی که آنها تحت ولایت نبی هم جزو مکلفین شوند. اینگونه وجود نبی توسعه می یابد و «انفسنا» محقق می شوند و «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم».
بنابراینهمچنان این قاعده پابرجاست! اما این فرد وسیع تر از همین ظاهراست. او پاره های تن و بلکه انفسی دارد که عین نفس او هستند. او از پدران این امت است. از این جهت جهت توسعه معنا می توان گفت: خطاب این نامه به کسی است که پدری مولا را بپذیرد و فرزند او محسوب شود.
به عبارت دیگر: در قرآن انسان ها فقط به خودشان مأمور شده اند و کسی قیّم و مسئول دیگری نیست این همان قاعده مهم تفرد است که در بیش از همه جا در نامه 31 نهج البلاغه تبیین شده است. این قاعده یک نکته مهم دارد و اینکه بعضی از افراد واسع الوجود هستند و خانواده آنها هم در امر آنها شریک هستند و نبی و ائمه از مؤمنین به آنها ولایت بیشتری دارند. مانند امیرالمؤمنین ع که به فرزندش توضیح داد که چرا از خودش فراتر می رود و به دیگری نصیحت می کند: وجدتک بعضی بل وجدتک کلها. در قران هم رابطه هارون و موسی شراکتی است: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی ( طه آیه 26- 33). برای همین موسی ع گفت قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسی وَ أَخی (مائده25). در واقع استثنا در اینجا استثنای منقطع نیست و همچنان موسی جز بر خودش مالک نیست!
«تفرد» دوباره در همیننامه مطرحمی شود؛ در قاعده مشهور و جهانی موسوم به قاعده زرین Golden Rule: آنچه برای خود می پسندی برای دیگرانهمبپسند... این جمله بسیار مشهور و تاریخی است از کنفوسیوس تا فیلسوفان اخلاق مدرن در اینمورد سخن گفته اند. قرائت های مختلفی از این قاعده وجود دارد. قرائت نهجالبلاغه ای از این قاعده را میتوان همان قاعده تفرد نامید. اینجا صراحتا می فرماید نفس خود را میزان برای روابط با دیگران قرار بده. یعنی بر اساس خودت با دیگران برخورد کن.
شاید بر این اساس آزادی و حریت در همین نامه که به معنی بنده دیگری (غیر از خود) نبودن است، را بر اساس تفرد فهم کنیم. چون قبل از آزادی سخن از کرامت نفس است: وَ أَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْکَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرا. امام می فرماید نفس خود را از پستی ها حفظ کن چون برای خودت عوض نمی یابی. اینجاست که می فرماید بنده غیر نباش که تو آزاد آفریده شدی. بر این اساس آزادی یعنی خودباشی.
تفرد در بیان حافظ با عنوان «خودباشی» آمده است. او غزلی دارد با ردیف «خودباشم». هرکس دیار و یاری دارد و در شهر خود به کار خود است. هرکس خداوندگاری مخصوص به خود دارد و رازدار خود است. کار عمر پیدا نیست و بخت، گران خواب و کار، بی سامان است. اگر به خود نرسیم در غربت می مانیم و تا ابد شرمسار خود می شویم.
چرا نه در پی یار و دیار خود باشم/ چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم/ به شهر خود روم و شهریار خود باشم
زمحرمان سراپرده وصال شوم / ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی / که روز واقعه پیش نگار خود باشم
زدست بخت گران خواب و کار بی سامان / گرم بود گله رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود/ دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ / وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
- ۹۶/۰۳/۰۴