آیا خدا را می توان دید؟
در ظاهر آیه لن ترانی(اعراف143)
قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی
رؤیت نفی شده است ولی در باطن آن اثبات شده است تا حدی که می توان گفت:
معرفت خدا از یک حیث چند مرحله دارد:
خدا را نمی توان دید
خدا را می توان دید
خدا را نمی توان ندید.
علامه طباطبایی معتقد است رؤیت در این آیه رؤیت قلبی است نه رؤست عینی«غرض موسى بن عمران (ع) از تقاضای «رب ارنی انظر الیک» رؤیت جسمانی نبوده (و از روایات هم این نکته فهمیده می شود) چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع او نیست. مراد از این رؤیت (و کلمات مشابه مانند ناظره، لقاء) قطعىترین و روشنترین مراحل علم است، و تعبیر آن به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است. این علم حضوری و یافتن ذات چیزهاست نه علم حصولی و استدلالی».
علامه می گوید موسی درخواست محال نکرده بلکه درخواست بی موقع داشته است: «جمله" وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی" استدلال بر محال بودن تجلى نیست، به شهادت اینکه براى کوه تجلى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معنا است که موسى قدرت و استطاعت تجلى را ندارد. موسى از مظاهر قدرت پروردگارش چیزهایى دیده بود که مساله از هم پاشیدن کوه در مقابل آن خیلى مهم نبود. گویا در آن صحنه، قهر الهى براى او و در مقابل درخواستش مجسم گردیده و استغفارى هم که بعد از به حال آمدن کرده شاهد این معنا است. چون فهمید درخواستى که کرده بود بىموقع بوده است.»
در قرآن لقاءالله و لقاء رب توصیه شده است اما تصریح قطعی بر رؤیت نیست. شاید چون ملاقات بر نظر وجودی (که به وجوه منتسب است نه به عیون و ابصار) تلقی بیشتری دارد ولی رؤیت ممکن است بر دیدن با چشم توهم ایجاد کند. در نهج البلاغه آمده قلوب با حقایق ایمان خدا را می بینند. علامه در ذیل این حدیث می گوید :«همانطور که رؤیت به چشم نیست، ایمان قلبى استدلالی هم مقصود از رؤیت نیست، و اگر لفظ رؤیت در مورد خداى تعالى زیاد استعمال نمىشود ترس از این است که از این لفظ معناى رؤیت جسمانى به ذهن عامه مردم تبادر مىکند». در روایت هم می خوانیم که امام صادق ع به ابابصیر فرمود: مردم قبل از قیامت هم خدا را می بینند. بعد از ساعتی دوباره فرمود مگر اکنون او را نمی بینی؟! ابابصیر گفت این سخن را به دیگران بگویم؟ فرمود نه جاهل منکر می شود... رؤیت قلبی مانند رؤیت چشم نیست...
علامه بر اساس تحلیل رابطه علم حضوری و رؤیت معتقد است: در آیه" أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ" که یکى از آیات اثبات کننده رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است و به آن محیط است. آیه شریفه" ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى" نیز نسبت رؤیت را به فؤاد مىدهد که بدون تردید مراد از آن نفس انسانیت است و در آیه شریفه" کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ، کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ" است که دلالت دارد گناه مانع دیدار رب است.
به عبارتی ایشان معتقد است خدا را نمی توان ندید چون «در هیچ جاى از قرآن هم آیهاى که دلالت کند بر زوال علم دیده نمىشود بلکه همه جا از این جهل به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن او است
ایشان از روایت نتیجه می گیرد که خداوند به ذات خود شناخته مىشود و معرفت باواسطه و انحصار معرفت به خدا در فکر و استدلال، خود جهل به خدا و شرک خفى به او است. هیچ عالمى پى به معلومى نمىبرد مگر اینکه قبل از پى بردن به آن معلوم به وجود آفریدگار آن معلوم پى برده باشد؛ " وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ".».
اینجاست که می توانیم یکی از نقاط پیوند فلسفه و قران را بیابیم و از زبان علامه در المیزان بگوییم «قرآن کریم اولین کتابى است که از روى حقیقت علم حضوری و رؤیت خدا پرده برداشته و در نزد فلاسفه علم حضورى منحصر است به علم هر چیزى به خودش». همچنانکه در پایان این بحث وی می گوید: « اگر ما در مساله رؤیت و دیدن خداى تعالى بحث فلسفى جداگانهاى ایراد ننمودیم براى این بود که بیانات ائمه (ع) در روایات این باب خود بیاناتى بود فلسفى و دیگر حاجتى به بحث جداگانهاى نبود».
البته علامه معتقد است رؤیت در آخرت است نه در دنیا:
«علمی که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها براى صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست مىدهد نه در دنیا که محل غفلت است. لذا نفى ابدى آن در جمله" لن ترانى" راجع به دنیا خواهد بودیعنی اى موسى هرگز توانایى دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر اینکه بمیرى و به ملاقات من آیى.
هم چنان که نفی ابد در آیه" وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ" با جمله" حَتَّى ..." تقیید شده است، با این حال چه مانعى دارد امثال آیه" وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ" نیز مقید آیه مورد بحث و مفسر معناى نفى ابدى آن بوده باشد؟
تجلى خداى تعالى فى حد نفسه امر ممکنى است و تنها اندکاک و از بین رفتن طرف تجلى مانع تجلی است و در روایت هم خداوند سبحان براى اهل بهشت تجلى مىکند، و اهل بهشت در هر روز جمعه به زیارت خداى تعالى موفق مىشوند، و هم چنان که آیه " وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ" آن را تایید مىکند. ».
به نظر می رسد این قید دنیا در کلام علامه را باید بهتر تحلیل کرد. چون برخی نظرات و دیدگاه ها و روایات برمی آید در دنیا هم خدا با قلب دیده می شود. شاید برای حل اختلاف و جمع بین دو دیدگاه بتوان گفت خدا را در دنیا نمی توان دید مگر کسی که بتواند قبل از اینکه بمیرانندش بمیرد و قبل از قیامت سر از آخرت در آورد.
بر این اساس لقاء الله میسر است و برای ان باید عمل صالح داشت و شرک را زدود. فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (کهف110). به عبارت بهتر؛ خدا هست فقط باید غیرخدا را زدود.
برای درک بهتر راه رؤیت و لقاءالله می توان در کوه تأمل کرد. چرا خداوند در تقاضای موسی او را متوجه کوه کرد. خصوصیت کوه این است که سرابی بیش نیست و در عین استواری همچون ابرها در حرکت است. کوهها در ظاهر بی حرکت و متقن به نظر می رسند ولی در باطن در حال حرکت و سیر هستند، شبیه حرکت ابرها که ظاهراً ثابت و در حقیقت متحرک هستند: وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ (نمل/88)، توصیفات قرآنی از کوبیده و پودر و پراکنده شدن کوهها گاهی با فعل ماضی بیان می شود: کوه رمل پراکنده «بود»: وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثیباً مَهیلاً (مزمل/14). پس آیا نمی بایست نتیجه بگیریم که کوه هم اکنون جمع اضداد است؟ هم محکم و متقن و هم کوبیده و پراکنده!؟ هم ضعیف و هم نگهدارنده؟ نتیجه جمع اضداد این است که بگوییم: روز قیامت این ضعف و فنا ظهور می کند نه اینکه به وجود بیاید! اوج تعبیر قرآن در مورد کوهها آنجاست که آنها را به سراب توصیف می کند: وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً (نبأ/20). در یوم الفصل کوهها به راه می افتند و سراب می شوند یا درست بگوییم: سراب بودنشان آشکار می شود. سراب پدیده شگفت و تأمل برانگیزی است. سراب آنجایی است که تشنه آب می پندارد ولی وقتی به آن می رسد چیزی نمی یابد ولی در عوض خدا را می یابد! کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَه (نور/39). گویی خداوند سراب را آفرید تا بندگان تشنه و فقیر غیرخدا را هیچ بیابند و فقط خدا را وجود بدانند.
در روایات، مؤمن مانند کوه راسخ توصیف شده است: «المؤمن کالجبل لا تحرکه العواصف». آیا این تفسیر از کوه در قرآن را نمی بایست بر مؤمن هم تطبیق بدهیم؟ مؤمن مانند کوه است که زمینی که در آن زیست می کند را از حوادث نگه می دارد. خداوند خلقی را خلق کرد که آنها را حجت بر برمردم و «اوتاد» زمین قرار داد که قوام بخش امر الهی باشند. اما گمان نکنیم که این ثبات و نگهدارندگی حقیقی است! بلکه مؤمن از خود هیچ ندارد او فانی و ضعیف است و سرابی بیش نیست و فقط چون خدا آنجاست پس او هم مطلوب و مؤثر واقع می شود.
در اینجا مسئله روایت سؤالات مامون از حضرت رضا (ع) که فرمود: «موسى درخواست رؤیت را از زبان قومش کردمطرح می شود. علامه طباطبایی معتقد است این روایت سندش ضعیف است و مضمون آن با اصول مسلم اخبار ائمه اهل بیت (ع) سازگار نیست، زیرا اخبار مملو است از داستان تجلى و رؤیت به قلب نه رؤیت بصری مدنظر بنی اسرائیل».
اما از ظاهر قرآن می توان به پیوند قوم و نبی در تمنای رؤیت پی برد. چون قوم ارنا و نبی ارنی گویان است. یهود قوم تصویرگرایی بودند و از این جهت با پیامبرشان شباهت داشتند اما درخواست نبی شرک آلودگی درخواست قوم را نداشت. با این تحلیل روایت امام رضا ع خطاب به مأمون هم قابل پذیرش می شود؛ به این معنی که موسی تحت شرایط تقاضای مردمی که خود جزو آنها بود درخواستی کرد که خودش می خواست به نحو احسن آن را مطرح کند. مانند درخواست حواریون برای نزول مائده که عیسی ع با بیان بهتری مطرح نمود.
یکی دیگر از نتایج بحث از لایه های پنهان آیه لن ترانی این است که تفاوت مرتبه مقام موسی ع با مقام محمد و آل محمد روشن می شود. به قول یوسفعلی میرشکاک:
محمد من رآنی گفت و موسی لن ترانی دید
چه در دل داشت عیسی جز تمنای محمد را؟
***
در حاشیه بحث رؤیت خالی از لطف نیست که یک مناظره شاعرانه مشهور در رسانه ها با موضوع «آیه لن ترانی» بازخوانی شود:
شاعری در مرحله دبستانی گفته است:
چورسی به طور سینا اَرِنِی مگو تو بگذر
که نیرزد این تمنی به جواب لَن تَرانی
شاعری در مرحله دبیرستانی سروده است:
چورسی به طور سینا اَرِنِی بگو تو مگذر
چه خوش است از او جوابی چه تری چه لَن تَرانی
ودیگری در مقامی بالاتر سروده است :
اَرِنِی کسی بگوید که تورا ندیده باشد
تو که بامنی همیشه چه جواب لَن تَرانی؟!
اما به مرحوم علامه طباطبائی منسوب است... که [بادلی شکسته] فرموده اند :
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی
اَرِنِی نگفته گفتی دوهزار لَن تَرانی
"ز مهر افروخته-سید علی تهرانی-صفحه ی 153و165"
- ۹۷/۰۱/۲۳