سه نظر در مورد جمله «خدا آمد»
قاعده کلی وجود دارد که می گوید: نسبت دادن صفت آمدن به خدا نباید موجب تشبیه شود. چون از ضروریات کتاب و سنت است که خداى سبحان متصف به صفت اجسام نیست و به اوصافى که مستلزم حدوث و فقر و حاجت و نقص است متصف نمىگردد، هم چنان که فرموده:" لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" (شورى/11). پس هر چه از ظاهر آیات قرآن بر خلاف این آیات محکمه دیده شود مثلا صفات و افعالى را به خدا نسبت دهد، که متضمن حدوث است، باید به وسیله آیات محکم قرآن معنا شود، و معنایى از آنها گرفت که با صفات علیا و اسماى حسناى خدا منافات نداشته باشد.
بر اساس این قاعده کلى، در قرآن هر جا نسبت آمدن و یا آوردن به خدا داد، مثلا فرمود:" وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا" (فجر/22) یا " فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا" (حشر/2) یا فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ" (نحل/26) در همه اینها معنایى منظور است که با ساحت قدس خداى تعالى و تقدس منافات ندارد،
برای این معنا علامه طباطبایی از دو راه حل سخن می گوید:
1-تقدیر گرفتن یک واسطه
علاوه بر اینکه ما در مواردى از کلام خداى تعالى مىبینیم که وقتى مىخواهد نسبتى از نسبتها و یا فعلى از افعال را از استقلال اسباب و وسائط سلب کند، گاهى آن نسبت و یا عمل را به خودش نسبت مىدهد، و گاهى به امر خود نسبت مىدهد، مثلا یک جا می بینیم: " اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ" (زمر/42) و جایی دیگر " یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ" (سجده/11) و جایى دیگر مىفرماید: توفته رسلنا (انعام / 61). در اینجا می بینیم که ملائکه با «امر» عمل می کنند:" بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ" (انبیاء/27) و نیز یک جا مىفرماید:" إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ" (یونس/93) و نیز مىفرماید:" فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ"
هم چنان که در باره آوردن عذاب در آیات مورد بحث فرموده:" أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ و در جایى دیگر فرموده:هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ". و این خود باعث مىشود که ما هر جا که امورى به خدا نسبت داده شده که با کبریایى خدا سازگار نیست بتوانیم کلمه «امر» را تقدیر گرفته، بگوئیم: منظور امر خدا است، نه خود خدا.
2. سلب جهات نقص بر اساس تشکیک وجود
امثال آیه:" وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ" (فاطر/15) و آیه:" الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ" (ص/9) و آیه:" أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى" (طه/50) این معنا را افاده مىکند که خداى تعالى آنچه را که از خلقت و شؤون و اطوارش مىدهد خودش واجد آن است، و آنچه را مىدهد و به آن جود مى ورزد قطره هایى است از اقیانوسى که نزد خود دارد.
چنین آمدنى را مىتوانیم به خدا نسبت دهیم، و بطور حقیقت هم نسبت دهیم، نه بطور مجاز، پس آمدن خدا به سراغ کفار به معناى برطرف شدن موانع میان قضاى خدا و میان آنان است، و این خود یکى از حقایق قرآنى است که بحثهاى برهانى نمىتواند به آن دست یابد، مگر آنکه توأم با امعان و تدبر باشد، و پیچ و خمهایى که در این راه است پشت سر گذاشته بتواند اثبات کند که حقیقت هستى و وجود اصیل حقیقتى داراى شدت و ضعف است(ترجمه المیزان، ج2، ص 156)
3. جمع بین دو نظر قبلی از طریق تحلیل امر الهی
به عنوان مکمل این دو نظر می توان نظر سومی را هم مطرح کرد:
علامه می گوید: امر الهى ، ملکوت و خلقتى است طاهر و مطهر از قیود زمان و مکان، و خالى از تغییر و تبدیل و امر همان چیزیست که مراد به کلمه «کن» آن است و آن غیر از وجود عینى اشیاء چیز دیگرى نیست، و امر در مقابل خلق یکى از دو وجه هر چیز است، خلق آن وجه هر چیز است که محکوم به تغیر و تدریج و انطباق بر قوانین حرکت و زمان است، ولى امر در همان چیز، محکوم به این احکام نیست (همان، ص412).
با این معنای امر می توانیم بگوییم: وقتی خدا می آید یعنی امر خدا می آید یعنی خداوند از طریق ملکوتی عالم ملک در ملک ظهور می کند و حرکت می کند. خلق مسخر امر است الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ (اعراف/54) بلکه امر باطن خلق است. موجودات نسبتی بی تکیف بی قیاس را رب دارند: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (یس/82). پس امر خدا چیزی زائد بر خدا نیست بلکه آمدن امر الهی همان آمدن خداست. ملائکه هم که گاهی در کنار امر الهی به عنوان واسطه آمدن خدا معرفی می شوند هم چیزی جدا از خدا نیستند. چون آنها هم به «امر الهی» کار می کنند: بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ" (انبیاء/27).
- ۹۵/۰۷/۰۳